شهدا
22 مرداد 1400 توسط فائزه سروندی
#شبیه_شهدا_شویم ?
?گاهی اوقات می خوابیدم و #امید می آمد کف پایم را می بوسید. بهش می گفتم:《آقا امید! مامان! دیگه این کار رو نکن من ناراحت میشم》.
میگفت:《تو #مادری!》
می گفتم:《مادرم ولی با این کارت من ناراحت میشم!》
?همیشه میگفت:《مامان جان چیزی کم و کسر نداری؟》می گفتم:《نه مادر!》 می گفت:《قَسَمِت میدم نصف شبم که باشه هر کاری داری به من زنگ بزن هر موقعی هر کاری داری، اگه سرِت درد گرفت، اگه چیزی خواستی حتما بهم بگو!》
? می گفت:《نمی دونی دعای شما چقدر برام تاثیر داره! فقط شما #دعا کن من #شهید بشم..》
?می آمد اینجا و پدرش را می برد حمام، ناخن هایش را می گرفت و کارهایش را می کرد. بهش می گفتم:《مامان! بابات خودش میتونه بره.. این کار ها برا چیه؟》
می گفت:《نه! بابامه! باید ببرمش》..
#شهید_امید_اکبری✨
?نشر حداکثری با شما