مرگ
? امام حسین (ع) :
✍ ای فرزند آدم یاد کن #مرگ خویش را، وخوابیدن خود را در قبر، و ایستادن خود در برابر خدا را، درحالیکه اعضایت علیه تو شهادت می دهند!
? ارشادالقلوب، ج ۱، ص ۲۹
? امام حسین (ع) :
✍ ای فرزند آدم یاد کن #مرگ خویش را، وخوابیدن خود را در قبر، و ایستادن خود در برابر خدا را، درحالیکه اعضایت علیه تو شهادت می دهند!
? ارشادالقلوب، ج ۱، ص ۲۹
? امام صادق عليه السلام:
✍ چه بسيار دنياطلبانى كه به آن نرسيدند و چه بسيار كسانى كه به دنيا رسيدند و از آن جدا شدند!
? الكافی ج 2 ص 455
?#حکایت
روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود.
آب می خورد و خدا را شکر می کرد.
طاووسی از آنجا می گذشت؛
صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقهه زد.
کلاغ گفت:«دوست عزیز چه
چیزی موجب خنده تو شده است؟
طاووس گفت:« ازاین که شنیدم خدا را برای نعمت هایی که به تو نداده شکر می گویی»
بعد بال هایش را به هم زد و دمش را مانند چتری باز کرد و ادامه داد: «می بینی خداوند چقدر مرا دوست دارد که این طور زیبا مرا آفریده است؟!»
کلاغ با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد.
طاووس بسیار عصبانی شد و گفت:«به چه می خندی ای پرنده گستاخ و بد ترکیب؟»
کلاغ گفت:« به حرف های تو، شک نداشته باش که خداوند مرا بیشتر از تو دوست داشته است؛ چرا که او پرهایی زیبا به تو بخشیده و نعمت شیرین پرواز را به من و ترا به زیبایی خود مشغول کرده و مرا به ذکر خود»
✨امام کاظم(ع)
بهای جان های شما،
جز #بهشت? نیست؛
پس خود را
به کمتر از آن مفروشید.☘
کافی؛1:19
یک روز که آقا ابراهیم به منزل ما آمده بود، جلوی همه دولا شد و دست
پدرم را #بوسید!
تعجب کردم. او #قهرمان ورزش و کشتی
بود. تمام محل او را می شناختند.
او قهرمان ورزش و #کشتی بود.
تمام محل او را میشناختند.
آقا ابراهیم گفت :
(( شما سادات و اولاد حضرت زهرا ‘علیه السلام’ هستید. احترام شما واجب است))
به توصیه ی #ابراهیم، آن شب با پدرم به زورخانه حاج حسن رفتیم. از آن روز
من هم جزو ورزشکاران آن فضای معنوی شدم.
هر وقت وارد میشدم بلند میگفت:
سلامتی سادات #صلوات. بعد هم تا من وارد گود نمیشدم
خودش وارد نمیشد.
مرشد زورخانه هم بلند میگفت: برای
جد #سادات صلوات
برخوردهای ابراهیم باعث شد که به
#سید بودنم افتخار کنم.
اخلاق و رفتار او در من و در بسیاری از ورزشکاران تاثیر داشت.
همه دوستش داشتند…
همه جا صحبت از روحیه ی #پهلوانی ابراهیم بود.
#سلام_بر_ابراهیم۲?
#روایت: #سید_کمال_سادات_شکرآبی
#داستانهای_آموزنده